تِد یا TED یک مجموعه همایش جهانی است که با شعار «ایدهها ارزش گسترش دارند» برگزار میشود. تمرکز اولیه تد روی تکنولوژی و طراحی بود، اما چند سالی است که سخنرانان به مباحث علمی، فرهنگی و دانشگاهی هم میپردازند.
برای دسترسی بهتر فارسی زبانان به این سخنرانیها، مجله دلتا دوبله کردن سخنرانیهای تد را در دستور کار قرار داده است. شما میتوانید علاوه بر مطالعه متن این سخنرانیها، ویدئوی دوبله شده را هم در انتهای مطلب ببینید. ما برای اولینبار سخنرانی خانم تینا سلینگ در مورد «تعریف شانس و راههای افزایش آن» را با دوبله فارسی منتشر میکنیم.
من تقریبا دو دهه را سپری کردهام تا ببینیم چه چیزی بعضی افراد را از بقیه خوش شانستر میکند و تلاش میکنم به مردم کمک کنم شانس خودشان را افزایش دهند. من کارآفرینی تدریس میکنم و همه ما میدانیم که بسیاری از سرمایه گذاریهای جدید شکست میخورند و نوآوران و کارآفرین ها به شانس بیشتری برای موفقیت نیاز دارند.
اما شانس چیست؟ اقبال به عنوان موفقیت یا شکستی تعریف شده که به وسیله شانس به دست آمده است و ظاهرا تعریف موثری به نظر میرسد، اما من، با مطالعهی زیاد متوجه شدم که شانس به ندرت شبیه برخورد یک صاعقه است، بلکه بیشتر شبیه بادی است که به طور مداوم میوزد. گاهی آرام، گاهی به صورت تندباد و گاهی هم از جهاتی میوزد که حتی تصورش رو هم نمیکردید.
پس چگونه بادهای شانس را به دام میاندازید؟ کار آسانی است اما واضح نیست. من میخواهم سه نکته را با شما در میان بگذارم که بتوانید با آن برای گرفتن بادهای شانس، بادبان بسازید.
اولین کاری که باید انجام بدهید این است که رابطهتان را با خودتان تغییر بدهید و خطرات کوچکی را که شما را از کنج عافیت بیرون میآورند را بپذیرید. مثل تمام کارهایی که از دوران کودکی تا کنون انجام میدادیم. برای راه رفتن، حرف زدن، دوچرخه سواری و حتی یاد گرفتن فیزیک کوانتوم این خطرات را پذیرفتهایم.
باید هفته بعد از کسی که این هفته نمیتوانست دوچرخه سواری کند، به یک دوچرخه سوار تبدیل میشدیم و موفقیت ما در گرو این بود که از کنج عافیتمان خارج شده و کمی خطر کنیم. ولی مشکل زمانی پدید میآید که بزرگتر میشویم. زیرا به ندرت این کار را انجام میدهیم و به نوعی اسیر تفکراتمان شده و دیگر تلاش نمیکنیم.
حدود دوازده سال پیش، صبح خیلی زود در هواپیمایی به مقصد اکوادور بودم. من معمولا، فقط هدفون میگذارم و میخوابم و به ندرت بیدار میمانم یا کاری انجام میدهم، اما این دفعه تصمیم گرفتم کمی خطر کنم، پس با مردی که کنار من نشسته بود، صحبتی را شروع کردم. خودم را معرفی کردم و متوجه شدم که او یک ناشر است. این خیلی جالب بود.
ما یک مکالمه خیلی جالب با هم داشتیم و من همه چیز را مورد آیندهی صنعت چاپ و نشر از او آموختم. تقریبا سه چهارم از مسیر پرواز طی شده بود که تصمیم گرفتم یک ریسک دیگر بکنم. پس لپ تاپم را باز کردم و طرح پیشنهادی کتابم را با او در میان گذاشتم. این کتاب در مورد کارهایی بود که در کلاس انجام میدادم.
وی در نهایت احترام و ادب مطلب مرا تا آخر خواند و گفت: «میدونی، تینا، این مناسب ما نیست، اما متشکرم که به من گفتی.» هیچ اشکالی ندارد، این ریسک نگرفت. لپتاپم را بستم و در پایان پرواز اطلاعات تماسمان را رد و بدل کردیم.
چند ماه بعد، با او تماس گرفتم و گفتم: «مارک، دوست داری به کلاس من بیایی؟ من یک پروژه در زمینه بازآرایی کتاب وآینده چاپ و نشر دارم.» و او گفت: «عالیه، دوست دارم بیایم.» او به کلاس من آمد. تجربهی فوق العادهای بود.
چند ماه بعد دوباره به او پیام دادم. این بار، برای او یک سری کلیپ ویدئویی از سایر پروژههایی که دانشجویانم انجام داده بودند فرستادم. او جذب یکی از این پروژهها شد و فکر کرد که میشود کتابی دربارهی آن چاپ کرد؛ بنابراین خواست که با آنها ملاقاتی داشته باشد. باید اعتراف کنم که کمی به من برخورد.
منظورم این است که او میخواست کتاب را با دانشجویانم چاپ کند نه با من. اما گفتم اشکالی ندارد. پس از همکاران دوستِ ناشرم دعوت کردم که به استنفورد بیایند و با دانشجویانم دیداری داشته باشند. جلسه تشکیل شد و بعد از آن همگی باهم ناهار خوردیم. همان موقع یکی از ویراستارانش به من گفت «هی، آیا تا به حال به فکر نوشتن کتاب افتادی؟»
گفتم: «جالبه، شما باید اینو بخونید.» و همان طرح پیشنهادی را که سال قبل به رئیسش نشان داده بودم را بیرون آوردم. و با این ریسک طی دو هفته من یک قرارداد داشتم و طی دو سال این کتاب بیش از یک میلیون نسخه در سراسر جهان به فروش رسید.
حالا، ممکن است بگویید «اوه، تو خیلی خوش شانسی.» البته که خوش شانس بودم، اما آن افزایش شانس ، نتیجهی یک سری ریسکهای کوچک بود که با سلام کردن شروع شد و هر کسی میتواند این کار را انجام بدهد، فارغ از اینکه کجای زندگی و کجای جهان هستید. حتی اگر فکر میکنید که شما بدشانسترین آدم دنیا هستید، بازهم میتوانید این کار را با کمی خطر کردن انجام بدهید؛ چون این کار باعث میشود که از کنج عافیت طلبیتان بیرون بیایید و شروع به ساخت بادبان برای گرفتن شانس های زندگیتان کنید.
دومین چیزی که باید انجام بدهید این است که رابطهتان را با افراد دیگر تغییر دهید. باید درک کنید که همهی کسانی که در مسیر زندگی به شما کمک میکنند، نقش مهمی را در رسیدن شما به اهدافتان بازی میکنند، بنابراین اگر از این افراد قدردانی نکنید، نه تنها این چرخهی موفقیت شکل نمیگیرد، بلکه فرصتهای دیگر را هم از دست میدهید.
در طول چند سال گذشته، تاکتیکهایی برای زندگی خودم پیدا کردم تا حس قدردانیم را پرورش بدهم. کار مورد علاقهی من این است که در پایان هر روز، به تقویم خودم نگاه میکنم و تمام افرادی را که با آنها ملاقات کردهام بازبینی میکنم و برای تکتکشان یادداشت تشکر میفرستم که تنها چند دقیقه طول میکشد. اما در انتهای هر روز، احساس فوق العادهای مثل حس سپاسگزاری و قدردانی به من دست میدهد، و به شما قول میدهم که رعایت همین موارد است که شانس مرا افزایش داده است.
بنابراین، در اولین قدم برای افزایش شانس باید کمی خطر کرده و از منطقه راحتیتان خارج شوید. دوم، شما باید قدرشناسی خود را به دیگران نشان دهید. و سوم رابطه تان را با ایدهها تغییر بدهید. اکثر مردم به ایدههای جدید نگاهی خوش بینانه ندارند و آنها را قضاوت میکنند و عناوینی مانند «این یک ایدهی عالیه» یا «این یک ایدهی وحشتناکه» را به آنها نسبت میدهند، اما این در واقع یک نگاه سطحی است. ایدهها الزاما نه خوب هستند، نه بد. در واقع، بذر ایدههای وحشتناک اغلب چیزهای واقعا جالب توجهی هستند.
همه میدانیم که برخی از مردم در شرایط وحشتناکی متولد شدهاند و شانس تنها گاهی مانند رعد و برقی است که با زندگی ما برخورد میکند. اما بادهای شانس همیشه هستند و اگر شما مایل باشید که کمی خطر کنید؛ همچنین به بیرون رفتن و نشان دادن قدردانی مایل باشید و دوست داشته باشید به ایدهها نگاه کنید، حتی اگر فکر و انجام آنها دیوانگی به نظر برسد، شما میتوانید یک بادبان بزرگتر برای گرفتنِ بادهای شانس بسازید.